آوای فاخته



اسفند یعنی انتظار برای بهار و مرور کردن یک سال که برما رفت.

سالی که گذشت سالی بود پر از فراز و نشیب.

از بازسازی آن خانه قدیمی  که رمق مان را کشید گرفته است تا نوسانات افتضاح اقتصادی.

به خانه که نگاه میکنم، آن رمق رفته تا حدی بر میگردد

نگاه میکنم به نهال خرمالویی که اسفند کاشتیم و انجیری که حالا پر از میوه شده و انگوری که ریز ریز جوانه زده و گلهای رنگی رنگی که جانمان را صفا میدهد و بدو بدوی بچه ها در حیاط و دیگر هیچ.

بابت همینها تا نفس میکشم خدا را شاکرم.

اما اسفند امسال اسفند غمگینی بود و ما یکی از عزیزانمان را از دست دادیم.

آنهم جوان بیست وسه  ساله ای که چند روز بعد هم مراسم ازدواجش بود.

و من در شب تولدم با یک اندوه عمیق به کیک تولدم نگاه میکردم.

چقدر ابتلائات دنیا با گذر سن بیشتر جانم را آزار میدهد.

حضرت علی فرموده اند به بچه هایتان طوری دلبسته باشید که انگار همین فردا مرگشان میرسد.

و این یعنی دنیا و سختی هایش به امام حسین و جگر گوشه هایش هم وفا نکرد چه رسد به. .

اما صبر و معرفت آن خاندان کجا و ما کجافرق است میان زمین تا آسمان.

اواخر اسفند شال  وکلاه کردیم برای دیدن شوش و زیگورات و چغا زنبیل که در میانه راه دچار کولاک برف شدیم و ماشینها جلوی چشمانمان یکی یکی سر میخوردند و چپ میکردند و همین که سالم توانستیم به خانه برگردیم جای شکر داشت. و شاید از همان روز بود که موج بارشها همه جای ایران را فراگرفت.

و این برای ایران تشنه آب، مایه  امید و رحمت بود و برای مناطقی هم که از ندانم کاری خود بشر ریشه می دواند باعث سیل و خرابی و یک سری فجایع انسانی .

و باز دوباره کسانی که شاید خدا در معادلات  زندگی شان نقشی ندارد بانگ زدند که این چه عدالتی است و این چه خدایی و این چه فرشته هایی که مسئول بارانند  و . .

ادبیاتی که حقیقتا قابل تامل است.

کاش بجای این همه انرژی برای سخن پراکنی، کاری انجام دهیم اگر دستمان بجایی میرسد.

و من باز در دلم میگویم خوب است که خود خدا خدایی اش را میکند و می بخشد و جان  میدهد و  مثل امثال من که این مدل حرفها دل چرکینشان میکند، میشنود و  ذره ای از خدایی کردن بی منتهایش کم نمیشود.

بهار شد و طبیعت امسال سر سبز تر از هر سال دیگریست.

اصفهان پر از گل شده است و زاینده رود پر آب است ومیدان نقش جهانش پر از شور زندگیست.

اما هنوز هم دل من با این همه گل بهاری نشده است.

یا ربیع الانام.تو زییاترین گلی که بهار جانها را می آوری.

ای شاخ تر به رقص آی با مژده حضور و ظهورش.

آمین



سلام

کتاب خواندن در این روز گار جزو کارهای خاص است بنظرم.

چونکه ذائقه آدمها با خواندن این همه مطالب زرد و غیر زرد نامرتبط که وقتی گوشی ات رو روشن میکنی به یکباره برای خوانده شدن هجوم می آورند، عوض شده است.

عوض شده چراکه وقتی که آنها را خواندی حس و انگیزه خواندنت میشود و تو اشباع میشوی از همان مطالب رنگارنگ بی هدف، و وقتی تشنگی خواندنت با یک نوشابه گاز دار زرد برطرف شده چه حاجت به نوشیدن یک شربت گلاب معطر که قرار است دل و جانت را صفایی بدهد.

کتاب هفت روایت خصوصی امام موسی صدر از حبیبه جعفریان.عالی بود.

هم به جهت قلمهم به جهت موجز بودن و هم به جهت شگفتیهای زندگی امام موسی صدر.

اینکه امام موسی صدر از یک بچه یک ساله تا یک جوان سرکشبا همه و همه دم خور بود و معتقدر بود هر کدام از اینها شخصیتی برای شکوفایی دارند که باید به شکفتنشان کمک کرد.

اینکه قبل از ماه روزه بچه ها را یک چک آپ کامل میکرد و اگر کم و کاستی در روزه اولیها بود معافشان میکرد از روزه و به خودش زجر این را نمیداد که هر روز بچه را بیرون از شهر ببرد و برگرداند که مبادا روز ه ای خورده شود.عاقلانه  فکر میکرد و رفتار میکرد.

و دنیای ما هنوز هم کم دارد این مدل عقلایی که عاقلانه بودنشان در امتداد هوای نفسشان نیست.

کتاب عامه پسند از بوکوفسکی را هم خواندم

اول کتاب نوشته تقدیم به بد نوشتن. و انصافا هم به درد من نخورد و دلم برای ساعتهایی که پای این کتاب به هدر رفت میسوزد و حالا یاد گرفتم که هر کتاب شاهکاری که توسط دیگران معرفی میشود برای من شاهکار نیست.

کتاب پر از الفاظ رکیک و اتفاقهای غیر عادی است که مثلا ریشه در خلاقیت نویسنده دارد و ته اش هم حتما یک پیام اخلاقیکه اصلا برای جذاب نبود.

کتاب کمونیست رفت و ما ماندیم و خندیدیم را خواندم.

نویسنده خاطرات زندگی اش را در زمان حاکمیت کمونیسم در زندگی اش می نویسد.

خواندن دو سه داستان اولی برایم تا حدی جذاب بود به علاوه حس هم دلی و اما ادامه خواندنش کمی برایم سخت بود چرا که هر لحظه گریز میزدم به اوضاع و احوال امروز خودمان و عقب گردی که داریم و اینکه میبینیم چقدر استانداردهای زندگی مان دارد متفاوت میشود از خیلی از کشورهای دیگرحالا به دلایل موجه و یا غیر موجه.اما همین مقایسه هم که ناخود آگاه در حین خواندن این کتاب برایم پیش میآمد خوش آیند نبود.

کتاب خاطرات سفیر و رهش هم در صف خواندن هستند.

کتاب خوب بخوانیم تا بدانیم و آگاهانه رشد کنیم.




چه روزهای عجیبی است این روزها. .

البته حس روزهای خانه نشین بودن برای من عجیب نبوده است هیچگاه.

سالهاست که خانه نشین هستم.

از دوماه قبل از بدنیا آمدن حسین.

این خانه نشینی خود خواسته بوده اما شیرینی ها و غم های آن همیشه بهم آمیخته است.

اینکه در خانه هستی و میبینی باید باشی که این سالهای تکرار ناشدنی، کمی درست تر بگذرد و از طرفی هم قطارانت را میبینی که در اجتماعند و رو به رشد.

و هزاران بار شکر، خداوندی را که برای این سالهای من چنین مقدر کرده است.

داشتم ازین روزها میگفتم.

من خیلی به اصطلاح ددری و بازاری نبوده ام که این روزها عرصه برایم تنگ شود، من عاشق وقتهای آزادم که به خط و کتاب بگذرد.

آنچه این روزها عرصه را تنگ میکند این است که با حضور بچه ها در خانه و درس و تکالیفشان، بیش از پیش مادر تمام وقت شده ام، و این کلام من را تمام مادران، این روزها از عمق وجود درک میکنند.

و باز با حسرت به انبوه کتابها و نانوشته ها و سخنرانی های در صف انتظار و قلم و دواتم نگاه میکنم.

ولی از همه بیشتر، دلم برای بچه هایم میگیرد.

با اینکه روزها در حیاط در حال دوچرخه سواری و بدو بدو هستند و خیلی از شبها به پانتومیم و اسم و فامیل و قایم باشک و بازیهای فکری و جسمی که رُسِمان را میکشد میگذرد اما باز، به چشمهایم میبینم که خلقشان تنگ شده است.

لحظه هاییکه دلشان هوای دیدن دوستانشان، عزیزانمان و دویدن و بازی در پارک را دارد و ما دستمان از همه جا کوتاه است.

ما به واقع با عزیزانمان زنده هستیم.

با لمس دستهایشان و چشم در چشم شدنشان.

و قسمت سخت این روزهای کرونایی،  پرسه در خیابان و بازار و سفر نیست، که فقدان حضور عزیزانمان است.

این روزها هم میگذرد.

به فرمایش حضرت، عمر فتنه ها کوتاه است.

سخت ترین غمی که در سال گذشته حس کردم، سقوط هواپیمای اکراینی بود.

بارها خودم را به جای آنهایی گذاشتم که عزیزانشان در این پرواز، پر پر شدند و بارها، با آنها اشک ریختم.

فرصت زندگی کوتاه است، داریم می بینیم که با هر چشم به هم گذاشتنی چگونه زمستان میگذرد و بهار میرسد.

این جور وقتها نورا هی چشمک میزند و می گوید پس چرا نگذشت؟ :)

صورتش را میبوسم و در دلم میگویم در دنیای کودکانه تو دیر میگذرد، بزرگ که شوی، سخت میگذرد و سریع و آنچه غمش نمی پنداشتی، قلبت را زخمی میکند.

صورتش را می بوسم و میگویم بخند مادر، بخند که با خنده های شماست که روزگار را داریم میگذرانیم.

این روزهای سخت، برخیلی از ما سخت تر شده.

کسب و کارهای بر زمین مانده و جانهای از دست رفته و قلبهای داغدار و دلهای غمگین و تنهایی که امروز تنها تر شده اند.

برای سلامتی امام زمان و عزیزانمان، اگر دستمان میرسد، فراوان صدقه دهیم و گره باز کنیم و کاری کنیم که خداوند به آفرینشمان، دلخوش شود.

 

و بیاید آن خرمی روزگار.

الهی عجل لولیک الفرج که قلبمان خیلی گرفته است.

.

۲۴ ساعت قبل از تحویل سال ۹۹

 

 

 

 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

کمپ ترک اعتیاد رباط کریم شهریار پرند اسلامشهر بازرگانی یراق قزوینیان + 09124881588 + بازرگانی قزوینیان همه چیز درباره اعصاب و روان ناب مطلب - سایت تفریحی موسیقی سنتی ناشا/NASHA وبلاگدهی بلاگ فام مجله پزشکي الودکتر پاوربانک انکر ارزان قیمت